هستی1418

 
 
About Me

هستی کریمی

My Blog
My Archive

My Categories

Daily Links

Friends Link
Template By

طراح قالب
طراح: مصطفی قدیری
 
 
سه شنبه 92/2/3
من باشم و تو....

میدونی یه اتاقی باشه گرمه گرم ، روشن روشن.....تو باشی منم باشم..
کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید...تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه ..
که نلرزم .. اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه کردم با پاهات محکم منو گرفتی دوتا دستاتم دورم حلقه کردی
بهت میگم چشاتو میبندی؟ میگی آره... 
چشاتو میبندی ، بهت میگم واسم قصه میگی؟ تو گوشم؟
میگی آره... آروم آروم تو گوشم شروع میکنی به قصه گفتن یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمیشه..
میدونی میخوام رگ بزنم ، رگ خودمو..
مچ دست چپمو یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق.. بلدی که؟ 
ولی تو که نمیدونی میخوام رگ بزنم.. تو چشاتو بستی..تیغو از جیبم در میارم.. 
نمیبینی که.. سریع می برم....نمیبینی..
خون فواره میزنه روی سنگای سفید...نمیبینی که دستم داره میسوزه و لبمو گاز میگیرم که نگم آخ که چشاتو باز نکنی و منو نبینی...
تو داری قصه میگی شلوارک پامه ، دستمو میزارم رو زانوم خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم رو سنگ.. 
قشنگه مسیر حرکتش حیف که نمیتونی ببینی.. 
تو میبینی سرد شدم محکم تر بغلم میکنی که گرم شم میبینی نفسم نامنظمه تو دلت میگی آخی بازم نفسش گرفت ، میبینی هرچی محکم تر بغلم میکنی سردتر میشم میبینی دیگه نفس نمیکشم...
چشاتو باز میکنی میبینی من مــُــردم...
میدونی؟ من میترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن..از تنهایی مردن..ازخون دیدن 
وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم...دیگه سردم نبود ، مردن خوب بود آروم آروم..
گریه نکن دیگه من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم بگم خوشکل شدیا
بعدش تو همونجوری وسط گریه بخندی..
گریه نکن دیگه خب...همیشه دوست دارم...فراموشم نکن ♥

ببخشید عزیزم که ترکت میکنم...


+ نوشته شده در  ساعت  4:53 عصر  توسط هستی کریمی  نظر  
 
سه شنبه 92/2/3
شهر من گم شده است....

اینجا...

آدم که نه!

آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!

و جالب تر !

اینجا هر کسی

هفتاد رنگ بازی میکند

تا میزبان سیاهی دیگری باشد!

شهر من اینجا نیست!

اینجا...

همه قار قار چهلمین کلاغ را

دوست می دارند!

و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!

شهر من اینجا نیست!

اینجا...

سبدهاشان پر است از

تخم های تهمتی که غالبا "دو زرده" اند!

من به دنبال دیارم هستم,

شهر من اینجا نیست...

شهر من گم شده است!

 


+ نوشته شده در  ساعت  4:53 عصر  توسط هستی کریمی  نظر  
 
سه شنبه 92/2/3
این روز ها......

 
 
این روزها تنها چیزی که می خواهم سکوت است،

یک کلبه چوبی وسط جنگل...

یک آتش،
 
یک فنجان چای داغ....

+ نوشته شده در  ساعت  4:53 عصر  توسط هستی کریمی  نظر  
 

nafas1418

هستی کریمی

nafas1418

http://nafas1418.ParsiBlog.com

هستی1418

هستی1418

هستی1418

هستی کریمی

هستی1418

قالب وبلاگ